ظلم , حکایتی از گلستان سعدی

نقل کرده اند که نوشین روان عادل در شکارگاهی صید کباب کرد و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشین روان گفت: نمک به قیمت "اصلی خود"  بستان تا رسمی نشود "عادت نشود" و ده خراب نگردد. گفتند ازین قدر چه خلل آید؟

گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت "تا به این حد" رسیده.
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبى            برآورند غلامان او درخت از بیخ




موضوعات مرتبط: داستان

تاريخ : | | نویسنده : محمد کمالی دولت ابادی |